استعفا نامه

میخواهم استعفا بدهم از کجایش را نمیدانم......ولی میخواهم استعفا بدهم از دنیا و همه    

 

وابسته هایش وانواع مختلفش مجازی حقیقی جوانی و....واز خیلی چیز هایی که هستم   

 

اما استعفا دادن جرات میخواهد در واقع باید یک چیزی داشته باشی تا بتوانی چیزی   

 

 را رد کنی.   

 

حال نمیدانم اصلا استعفا بدهم یا نه یعنی جراتش را دارم یا نه؟   

 

نمیدانم برای این استعفا باید حساب کتاب کنم یا نمیخواهد؟   

 

اما اگر حساب کتاب کردم و دیدم جراتش را دارم.....   

 

 از خوب بودن انسان بودن همیشه بودن و خیلی چیزهای دیگر که الان یادم نمیاد    

 

  

استعفا میدم   

اما..............   

 

اصلا نمیدانم این چیز هایی که گفتم هستم یا دارم که میخواهم استعفا بدهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟   

 

پ.ن 1 این دوتا پست فقط به حالات درونی این جانب مربوط میشه و اگر کسی این پست 

 

  

  

را خوند هرگز فکر این را نکند که اینجانب دچار عارضه عشق شده ام یا از شخص  

 

 

 مونثی جواب منفی یا رد شنیده ام    

 

پ.ن 2 خدایی فکر بد نکنید در موردم دیگه

بحران هویت

این  روزا اصلا  روزای خوبی نیست چون توی چند راهی قرار گرفتم 

   

 که اصلا نمیدونم کدوم راه و باید انتخاب کنم   

 

یادش بخیر بچگی ها یا حداقل 6-7 سال پیش یک راه بیشتر نداشتم  

 

و کلی هدف و امید برای اون یه راه اما الان اصلا نمیدونم کدوم راه و  

 

باید انتخاب کنم که براش نقشه بکشم  

 

  

این روزا احساس میکنم حتی از دوستام هم نمیتونم کمک بگیرم چون 

 

با این همه دوستی که دارم اما انگار هیچ کدومشون حوصله ندارن 

 

براشون درد دل کنم اصلا انگار همشون فقط اسم دوست رو یدک 

 

میکشن فقط اما بدبختی اینجاست که حتی اگه دوستام هم بخوان 

 

کمکم کنن نمیدر مورد چی براشون حرف بزنم

 

یه جایی داشتم میخوندم نوشته بود یه سری چیزا مثه خانواده خاک 

 

دوستان به آدم هویت میده معنا میده. به نظرم هر چی آدم کمتر این 

 

جیزا رو لمس کنه بیشتر به بحران هویت میرسه