رابطه فرهنگ و شعور 2

حال با توجه به تعاریف فوق به راحتی میتوان دریافت که در هر جامعه ایی از 

 

 کوچکترین آنها یعنی کوچکترین عضو بدن تا یکی از بزرگترین آنها که جامعه 

 

 انسانی گفته میشود روابطی برقرار است که در هر جامعه ایی نامی متفاوت 

 

 به ان داده می شود 

 

پس با این اوصاف به راحتی  میتوان فرهنگ را شعور اجتماعی افراد 

 

 جامعه بیان کرد 

حال چگونه میتوتنیم بگوییم جامعه ایی فرهنگ دارد یا نه ؟  

 

برای پاسخ به این سوال باید کیفیت شعور را بررسی کنیم  کیفیت شعور 

  

عباتست از تاثیرات درست و صحیح بین اعضای یک جامعه بر یکدیگر 

 

 که حاصل ارتباطات صحیح است   

 

هر چه کیفیت شعور بالاتر باشد فرهنگ  آن جامعه بهتر و بالاتر و طبیعتا 

 

 هر چه فرهنگ یک جامعه بهتر و بالاتر باشد نظم و انظباط در آن 

 

 جامعه بیشتر خواهد بود  

 

حال میتولنیم بفهمیم چرا  در جامعه ما این قدر بی نظمی زیاد است.....  

 

پ.ن جایی میخوندم یکی از بزرگان معماری کفته بود هر چه در یک   

 

شهر بنا های زیبا تر بیشتر یافت شد می توانیم بفهمیم که فرهنگ  

 

مردم آن شهر بالاتر است

رابطه شعور با فرهنگ

قبل از اینکه بخوام درباره رابطه شعور و فرهنگ چیزی بگم ترجیح میدم  

 

اول یه تعریف داشته باشم از جفتشون  

 

فرهنگ

 

برای اینکه بتونیم انسان رو تعریف بکنیم علاوه بر ابعاد روحی جسمی 

 

 و ذهنی اش باید به خصوصیات اجتماعی  فرهنگی وی اهمیت بدهیم  

 

انسان یک موجود تکامل یافته اجتماعی است و برای اینکه در این  

 

اجتماع بتواند راحت زندگی کند باید بتواند با انسان های دیگر و طبیعت  

 

اطراف رابطه برقرار کند .  

  

 

 

همین ارتباطات است که فرهنگ را ایجاد میکند و به تکامل میرساند

 

پس میتوان نتیجه گرفت انسان برای ادامه زنگی اجتماعی نیاز به 

 

فرهنگ دارد.

 

شعور:

 

بر اساس دیدگاه دکتر ناصری انسان یک سیستم زنده است که خود از  

 

مجموعه ایی از سیستم های زنده تشکیل شده که آن سیستم ها 

 

هم از مجموعه ایی از سیستم های کوچک تر و ریز تر و....

 

به مجموعه روابطی که اجزای هر کدام از این سیستم های زنده با  

 

یکدیگر دارند در فیزیک شبکه رابط کوانتومی در بیولوژی شبکه رابط  

 

همپاس و در انسان شعور نامیده میشود.

 

ادامه دارد......... 

 

 

 

پ.ن  همراهی: این مطلب رو هم از بلاگ http://monti.blogfa.com  علی مونتی خودمون بسیار زیباست

فرهنگ

فرهنگ یعنی تاثیراتی که رفتار و عملکرد مردم جامعه بر زمان (دوره تاریخی) میگذارند که البته ممکن است این تاثیرات(رد)مثبت یا منفی باشدو با توجه به نیازهای بشری به روز شود به عنوان مثال در گذشته نیاز هایی چون اپارتمان نشینی پله برقی چراغ راهنمایی و .... وجود نداشت ولی چون امروز به وجود آمده فرهنگ آنها هم بوجود آمده است.

به طور کلی فرهنگ تشکیل شده از دو واژه" فر" به معنی" قصد" و "هنگ" به معنی "سفر" است  به این معنا که برای یاد گرفتن طرز استفاده از چیزی و توانایی ایجاد ارتباط با عناصر مرتبط با آن نیاز به سفر است و باید شخص قصد سفر به درون و اجزای آن چیز را پیدا کند

به طور مثال اگر ما میخواهیم فرهنگ آپارتمان نشینی را یاد بگیریم ابتدا باید به دنیای آپارتمان و عناصرمرتبط با آپارتمان سفر کنیم  طبیعتا آپارتمان دارای عناصر چون همسایه راه پله قضای مشترک چند خانواده و..... است و شخصی که در آپارتمان زندگی میکند نیاز دارد که با تمام این عملکرد ها آشنا باشد و به سبکی زندگی کند که در روابط با عملکرد ها دچار مشکل نشود 

البته این آشنایی با عملکرد ها چیزی نیست که ظرف یک ماه یا یک ترم آموزشی به افراد آموزش داده شود چون هر چه آموزش داده شود مردم تا خود آنرا درک نکنند 

 نمی توانند به کار ببندند یعنی در واقع فرهنگ ساختنی نیست و باید درک کاملی نسبت به آن ایجاد شود . سپس ایجاد شود دقیقا مانند سبک های معماری یعنی دارای قاعده و قانون نمی باشند و باید بر اساس گذشت زمان تکامل یابد

پ.ن اگه حال داشته باشم بازم ادامش میدم

استعفا نامه

میخواهم استعفا بدهم از کجایش را نمیدانم......ولی میخواهم استعفا بدهم از دنیا و همه    

 

وابسته هایش وانواع مختلفش مجازی حقیقی جوانی و....واز خیلی چیز هایی که هستم   

 

اما استعفا دادن جرات میخواهد در واقع باید یک چیزی داشته باشی تا بتوانی چیزی   

 

 را رد کنی.   

 

حال نمیدانم اصلا استعفا بدهم یا نه یعنی جراتش را دارم یا نه؟   

 

نمیدانم برای این استعفا باید حساب کتاب کنم یا نمیخواهد؟   

 

اما اگر حساب کتاب کردم و دیدم جراتش را دارم.....   

 

 از خوب بودن انسان بودن همیشه بودن و خیلی چیزهای دیگر که الان یادم نمیاد    

 

  

استعفا میدم   

اما..............   

 

اصلا نمیدانم این چیز هایی که گفتم هستم یا دارم که میخواهم استعفا بدهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟   

 

پ.ن 1 این دوتا پست فقط به حالات درونی این جانب مربوط میشه و اگر کسی این پست 

 

  

  

را خوند هرگز فکر این را نکند که اینجانب دچار عارضه عشق شده ام یا از شخص  

 

 

 مونثی جواب منفی یا رد شنیده ام    

 

پ.ن 2 خدایی فکر بد نکنید در موردم دیگه

بحران هویت

این  روزا اصلا  روزای خوبی نیست چون توی چند راهی قرار گرفتم 

   

 که اصلا نمیدونم کدوم راه و باید انتخاب کنم   

 

یادش بخیر بچگی ها یا حداقل 6-7 سال پیش یک راه بیشتر نداشتم  

 

و کلی هدف و امید برای اون یه راه اما الان اصلا نمیدونم کدوم راه و  

 

باید انتخاب کنم که براش نقشه بکشم  

 

  

این روزا احساس میکنم حتی از دوستام هم نمیتونم کمک بگیرم چون 

 

با این همه دوستی که دارم اما انگار هیچ کدومشون حوصله ندارن 

 

براشون درد دل کنم اصلا انگار همشون فقط اسم دوست رو یدک 

 

میکشن فقط اما بدبختی اینجاست که حتی اگه دوستام هم بخوان 

 

کمکم کنن نمیدر مورد چی براشون حرف بزنم

 

یه جایی داشتم میخوندم نوشته بود یه سری چیزا مثه خانواده خاک 

 

دوستان به آدم هویت میده معنا میده. به نظرم هر چی آدم کمتر این 

 

جیزا رو لمس کنه بیشتر به بحران هویت میرسه